دلتنگی نوشت
من تو از آن تباریم منقرضیم
که نگاهش به چشم تو رسیده
و بغضش به گلوی من
من تو از آن تباریم منقرضیم
که نگاهش به چشم تو رسیده
و بغضش به گلوی من
تا دست تو در جان دلم دل دله کرد
سودای دلت،تا دل شب،ول وله کرد
گفتم به تمنای تو دِل دِل بزنم؟
گفتا که در این سینه،دو دل یکدله کرد.....
مثل یک شعر مرا تنگ در آغوش بگیر
که هوای غزلم سخت شبیه تن توست...
در آغوشم که میگیری حلقهی دستانت به دور کمرم
حلقهایست از جنس"نیاز"
و"ناز"من این چشمانم است که با هر پلک زدن تورا هوایی میکند....
بیا به شهوت شعرم
نترس اینجاهیچکس نیست
برهنه آغوشم کن
آغوش نجابت یعنی هیچکس نمیداند که در
شعر عشق شهوت است
یاشهوت عشق
من غرق میشوم در جذر مدر آغوش تو
آن هنگام که در هم اغوشی برهنگی شبانه
از مرزهایِ ممنوعه تنت
و به شوق چشیدن عطروحشی نفسهایت میرسم...!.
هرصبحدر مکاشفه جدید...!
و درارتجاعی عمیقتر از معاقشه شبانه
فرا روی میکنم از خطوط قرمز اندامت
تا متعالیتر کنم ذات نفسهایم را به هم آغوشی تو
وقتی هنوز نفسهایم،تورا انکارنمیکنند
یعنی که میشود،دوباره ازتو جان گرفت
یعنی که اخرین صدا...
ناقوس،قلب توست
وقتی که در سکوت محض...
جان میسپارمت
تورا به جا همهی کسانی که نشناختهام
دوست میدارم
تورو به جا همه روزگارانی که نمیزیستهام
دوست میدارم