دخترک آسمان
چشمانت قهوه ناب قجری است
و من هلاک
اجبار لازم نیست
سر میکشمت جرعه جرعه
فقد آخر قرارمان نه کافی شاپ نه خیابانهای شهر
قرارمان بر روی سینه های من باشد
چشمانت قهوه ناب قجری است
و من هلاک
اجبار لازم نیست
سر میکشمت جرعه جرعه
فقد آخر قرارمان نه کافی شاپ نه خیابانهای شهر
قرارمان بر روی سینه های من باشد
دستهای من
آری دستهای من
شعور لمس میدانند
و وفور گرما تنِ تو میان سلول ها...
به جنبشی تازه دعوت میکند
رشته های آبی حیاتم را
به تو محتاجم
ای دور ترین دور از من؛
به لمس شهر ممنوعهی تنت میاندیشم
و دردی آشنادر مهره احساسم میپیچد!
آه که
نمیدانم تصور آخرین هم آغوشی را ماُمنِ کدام احساس مرده قرار دهم!
نطفه عشقمان زیر آماج لگدهای اجبار !!سقط شد
و من سالهاست عزا دارم!
برای طفلی که هرگز زاده نشد
تو تنهاییاتو بزار
رو دوش من
صدای تو لالایی میشه
تو گوش من!
شاید کمی خیال انگیز بود
یا کمی وسوسه انگیز
یا شایدم کمی گس!
مزه بوسه های تورا میگویم،
هنوز هم
باورهایم به انزال حقیقت نرسیده اند!
و من با کمری خسته از این همه شرم!
سرم را به دیوار میسابم؛
بلوغ مردانهام درد میکند
بیا مرا بتراش ای تنم به دستانت
به بت سرای دلت در شبان رویایی
بیا مرا بتراش تا سحر مرا بتراش
به لمس و بوسه
و ناز نیاز و زیبایی
فشار ارام دستانت
بر روی اندامم ردی شهوت انگیز به جا
میگذراد
من با خواهشِ دستانت گلدانی کوچک میشوم
و تً باغبانی پر از هوسِ آبیاری
تا اوج مردانگیت را در
گلدان وجودم باور کنی
تنت کویر داغی است
و من
مجنون تشنه در جستجو
قطرهای آب
لباسی از تنهایی بر قامتم میپوشانم
دست بر قلب قلم میفشارم
و قسم میدهم به نوشتن
مینویسم از زندگی
نبض بودنم کندتر میزند
مینویسم از عشق!
نبودنها به رخ میکشند،.
مینویسم از شهوت خواستن
لباس بر تنم سنگینی میکند
مینویسم از تو
تو
آنقدر سنگین میشوم
که در نوشته هایم فرو میروم